باران میبارید

او با ذوق میان باران میدوید

و دستان کوچکش را میگشود.

و قطرات را در کف دستهای مهربانش جمع میکرد.

و بر سرم میان تنگ آب می ریخت.

چقدر زندان بانم دوستداشتنی ومهربان است.

دلتنگ دریایم اما لبخند عجیبش مرا محسور این تنگ میکند.

مجازات ماهی عاشق اینست!

تنگ نگاهش به بندش کشید

تنگ ,میان ,باران ,دریایم ,لبخند ,عجیبش ,دلتنگ دریایم ,است دلتنگ ,دریایم اما ,اما لبخند ,لبخند عجیبش

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آنتی اسکالانت وبلاگ حسین کریمی زنان و کودکان PARSACHOOB وکیل متخصص امور و دعاوی ملکی And I Let It All Go. جوشکاری سیار،آهنگری سیار امین تقریب حرفای ستاره دار* ایده نامه علمی سلوی